گاه باید چشم ها را به مانیتور دوخت و همین طور فکر کرد و هیچ از فکر ننوشت !
دوست داشتن در حال بارگذاری...
مرتبط
This entry was posted on سپتامبر 5, 2008 at 5:49 ب.ظ. and is filed under اوهوم !, جمعه ها. You can follow any responses to this entry through the RSS 2.0 feed.
You can leave a response, or trackback from your own site.
سپتامبر 5, 2008 در 8:34 ب.ظ. |
exactly
سپتامبر 6, 2008 در 8:47 ق.ظ. |
اوهوم…!
سپتامبر 6, 2008 در 8:17 ب.ظ. |
اينم ميشه
سپتامبر 8, 2008 در 8:14 ب.ظ. |
یک جمله قصار وبلاگی!
بی وفا شدی…
نه؟!
سپتامبر 10, 2008 در 5:41 ق.ظ. |
به شدت تجربه اش را داشته ايم
سپتامبر 12, 2008 در 11:32 ب.ظ. |
واسه من که غیر ممکنه! همین که می شینم جلوی مونیتور، حرفه که می پاشه رو کیبوردم…! انشاا… به شما هم سرایت کنه!
سپتامبر 12, 2008 در 11:35 ب.ظ. |
نه، از من بر نمیاد!
سپتامبر 13, 2008 در 5:55 ق.ظ. |
Yes
سپتامبر 13, 2008 در 6:46 ق.ظ. |
من می تونم ولی چشمام درد می گیره بعدش عصبانی می شم کامپیوتر رو خاموش می کنم
خیلی مسخرس نه
ولی نمی تونم بنویسم چون نوشته هامو جای دیگه ای مینویسم
و دیگه هیچ کس نمی تونه اونارو ببینه
بازهم خیلی مسخرس نه
همه چی از نظر من مسخرس
من خیلی لوسم